پلکهای مرطوب مرا باور کن ، این باران نیست که می بارد ، صدای خسته ی من است که از چشمانم بیرون می ریزند .
می خواهم به انتظار بنشینم و دگر هیچ نگویم به خاطرات بسپار شاید کسی سادگی را از چشمان تو آموخت و اندیشه اش قد کشید تا خود خود خدا ، اعتراضی نیست اگر مهتاب نباشد اعتراضی نیست اگر قاصدک نباشد ولی تو بمان تا آن طرف خوبیها .
نظرات شما عزیزان: